من و تو با زندگی

دوستی /دشمنی /همدلی/نامردی/زندگی وبازهم زندگی

mahdi
mahdi

به وبلاگ من خوش آمدید ونظر یادت نرها

موضوعات

عکس

عکس های طبیعت

عکس عاشقانه

مطلب

زندگی

خدا

طنز


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان من و تو با رندگی و آدرس my and you.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

چت روم

یک میلیون تبادل لینک

خرید ساعت زنانه

دخترای خوشگل و پسرای خوش تیپ

فارسی کلوپ

تور دبی

خرید عینک آفتابی

,•’``’•ساکس رایگان•’``’•,

استقلال

««سیستم تبادل لینک,لینک دون»»

love you

هکر

جدید ترین فیلم موزیک و نرم افزار ...

موس بیسیم شیشه ای

مطالب اخير

اشک های بندگی

دوستان

سلام

آدم های کم خرد

بدون توضیح

کی عاشقه

سبک زندگی

فلش

دیگه

دوستش دارم

علي

آقاي من

شب قدر

***آقا بیا***

***لطف***

//////قلب//////

***یه ***

****خدا دوست دارم****

*** مرگ***

**خوب نگاه کن**نظربده

نويسندگان

mahdi

پیوند های روزانه

عینک آفتابی

حواله یوان به چین

خرید از علی اکسپرس

اینه دوچرخه

مستر قلیون

یکانسر

آی کیو مگ

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 79672
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


****گاهی اوقات****

خیلی جالبه حتما نگاه کنید در ادامه مطلب


ادامه مطلب

پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:خنده,

|

نمی دونم!

دلم خوش بود که یارم با وفا بود/کمی از زندگیش مال ما بود/ولی افسوس که فکر ما غلط بود/که زنگ تفریحش احساس ما بود...

سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:دوست/زندگی,

|

******* زنگوله پا*******

یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند.

چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته م.مه ی شیر یارانه ای رو لولو برده. گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون. منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! و مادر ما نیستی چون شیر

در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه! گرگ دوباره زد به پیشانیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده. و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را

برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.

اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته.همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبود. شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد.

ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه رو بیارم. بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه! بچه ی وسطی گفت: بابا گرگی! شعرت قافیه نداشت. گرگ چنان ناسزایی به بچه اش گفت که حتا روزنامه ی پرتیراژ صبح هم رویش نمی شود آن را تیتر درشت بکند. یکی از بچه گرگها گفت:‌بابا!‌سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها!‌ گرگ این را که شنید رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند.

گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟ دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت. بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد. وقتی از جاش بلند شد چون حسابی سرحال آمده بود شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت: برو زن! خدا به همرات! اگه گرگ نخوردت باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی هندی و با دست شروع کرد به خوردن

خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که بیلاخ! از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد. بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در انظار عمومی و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست به خرج شان نرفت که نرفت. حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید.

 

سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:داستان/زندگی,

|

آخرین نامه

                                 گابریل گارسیا                                                                                                     آقاي گابريل گارسيا ماركز، نويسنده بزرگ آمريكاي لاتين از زندگي اجتماعي خود  بواسطه عوارضي در مزاج و سلامتي‌اش:(سرطان لنفاوي ) خداحافظي كرده است
او نامه‌اي به دوستانش فرستاده است و با سپاس از اينترنت كه همگي ما را قادر ساخته تا آنرا با هم تسهيم كنيم.
من خواندن آنرا به شما توصيه مي‌كنم، چراكه اين متن كوتاه توسط درخشانترين آمريكايي لاتين تبار از سالها پيش نگاشته شده است كه حقيقتاً الهام بخش است.
«اگر براي نمونه خدا فراموش كند كه من فقط يك عروسك خيمه شب بازيم و به من تكه‌اي بيشتري از زندگي بدهد، من از همه آن زمان سود برده و استفاده خواهم كرد، بهترين كاري كه مي‌توانم انجام دهم.»
به هر چيزي ارزش مي‌نهم نه فقط براي اينكه با ارزشند، بلكه براي آنچه آنها ارائه مي‌كنند و بيان مي‌دارند.
كمتر خواهم خوابيد و بيشتر رويا خواهم ديد. براي هر دقيقه‌اي كه چشمانمان را رويهم مي‌گذاريم، بمدت شصت ثانيه روشنايي و نور را از دست مي‌دهيم.
ادامه مي‌دادم از آنجايي كه ديگران متوقف شده‌اند و برمي‌خاستم وقتي كه ديگران مي‌خوابند.
اگر خدا تكه‌اي بيشتري از زندگي به من مي‌داد، ساده‌تر لباس مي‌پوشيدم، در نور آفتاب غوطه مي‌خوردم، برهنه خود را رها مي‌كردم، نه فقط جسمم را بلكه روحم را نيز.   
به مردم ثابت مي‌كردم كه چقدر در اشتباهند كه فكر مي‌كنند چونكه پيرتر شده‌اند عاشق شدن را قطع كرده‌اند ، چراكه آنها عملاً از همان زماني كه عاشق شدن را متوقف كرده‌اند، شروع به پيرتر شدن كرده‌اند.
به كودكان دو بال مي‌دادم، اما آنها را به تنهايي رها مي‌كردم تا هر كدام  بياموزد كه چگونه با تكيه بر خود پرواز كند.
به فرد سالخورده، نشان مي‌دادم كه آنها  چگونه مي‌ميرند نه با فرآيند مسن شدن بلكه با غفلت كردن.
چيزهاي زيادي از شما ياد گرفته‌ام.... من ياد گرفته‌ام كه هر كس مي‌خواهد تا بر بالاي كوه زندگي كند، اما فراموش مي‌كند كه اصل مطلب همان چگونگي  راه پيمودن است.
من ياد گرفته‌ام كه وقتي نوزادي تازه تولد يافته انگشت شست پدرش را چنگ مي‌اندازد، براي هميشه در قلب او جا گرفته است.
من ياد گرفته‌ام كه يك فرد تنها وقتي مي‌تواند به فردي ديگر از بالا به پائين نگاه كند كه بخواهد به او در برخاستن كمك نمايد.  
هميشه بيان كن، آنچه را كه احساس مي‌كني و انجام بده آنچه را كه فكر مي‌كني.
اگر من ميدانستم كه امروز آخرين وقتي است كه شما را خواهم ديد،  شما را قوياً به آغوش خواهم گرفت تا نگهبان روحتان باشم.
اگر من بدانم كه اين دقايق آخرين دقايقي هستند كه من شما را خواهم ديد، به شما مي‌گفتم كه « عاشقتان هستم» و به اين فرض بسنده نمي‌كردم كه شما خود آنرا مي‌دانيد.
هميشه صبحگاهي هست كه در آن زندگي بما فرصتي دوباره مي‌دهد تا كارهاي خوبي انجام دهيم.
به خودتان نزديك باشيد، به عزيزانتان،و به آنها بگوئيد كه چقدر به آنها نياز داريد و چقدر عاشقشان هستيد و چقدر به آنها توجه داريد. زماني را براي بيان اين جملات بگذاريد، «متاسفم»، «مرا ببخش»، «لطفاً»، «متشكرم» و همه كلمات قشنگ و دوست‌داشتني كهيچكسي شما را به خاطر نخواهد آورد اگر شما افكارتان را پيش خود بصورت راز نگه داريد، خودتان را وادار كنيد تا آنها را بيان و ابراز داريد.
ه به دوستان و عزيزانتان نشان دهيد كه چقدر به آنها علاقمنديد.
اين مطلب را به افرادي كه به آنها علاقمنديد يا عاشقشان هستيد بفرستيد.
اگر شما آنرا نفرستيد، فردا هم مثل امروز خواهد بود.
و اهميت نخواهد داشت يا ....
شما بلديدهم اكنون زمان ارسال آن است.
براي شما با بيشترين عشق و علاقه.

یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:دوست/خدا,

|

*******helpppp*******

سلامی بر بلندای وجودت مهربانم وجودم بی وجودت ناپاک است

 

                               نمی دانم کدامین اشتباه یا کدامین جرمیست         که از تو دورم کرده                     

نمی دانم چه خوب است وچه بد!

نمی دانم گناه است یا ثواب!

نمی دانم که هوس دارم یاکه عاشقم!

نمی دانم که چرا می نویسم !

نمی دانم که دوستت دارم؟

نمی دانم خودم را قول میزنم یا نه!

نمی دانم !نمی دانم! نمی دانم!

اما چیزی میدانم که مرا امید وار کرده ان اینست که تو مهربانی ومن در انتظار لطف تو من تنها به توامید دارم نا امیدم نکن ای مهربان ترین مهربانان چون تنها به تونیاز دارم .

بچه ها بیاید باهم یه صلوات بفرستیم

شنبه 11 خرداد 1392برچسب:خدا/دوست,

|

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 9 صفحه بعد